رویای من p⁴

رفتم خونه و رو تخت دزار کشیدم و یکم چشمامو رو هم بستم و خوابم برد
بعد که بیدار شدم بابامو دیدم
+سلام بابا
-سلام
+بابا تو رئیس اونجارو تاحالا دیدی؟
-آره میشناسمش
+خیلی از خود راضیه همش خودشو میگیره
-باید بگیره
+این منم که باید بگیرم
-ن اونه که باید بگیره
اوفففف مثلا بابامه
+راستی بابا قراره به مناسبت سالگرد افتتاحیه گالری بریم شهر بازی منم برم؟
-آره ولی برو لباس بخر
+ولی دارم
-ولی برو بخر
با زور زیاد راه افتادم سمت پاساژ و رفتم توش
داشتم مغازه هارو میگشتم تا از یک سارافون خوشم اومد و خریدمش بعد رفتم از مغازه بیرون. وارد یک کفش فروشی شدم و از یک کفش خوشم اومد. خواستم بخرمش که یک صدای آشنایی گفت:
-اگه میخوای با اون سارافونی که الان خریدی ستش کنی باید بگم نمیاد بهش
برگشتم و دیدم آقای کوک بود.
+ع سل..سلام. شما اینجا چیکار میکنین؟
-میان پاساژ چیکار میکنن؟
+اصلا لباسمو از کجا دیدین؟
-وقتی انتخابش کردین دیدمتون. و باید بگم اون کفش بیشتر بهش میاد
یکم که دقت کردم دیدم حق با اونه پس اون کفشو خریدم
-میخواین برسونم؟
+ نخیر خودم میتونم برم
-عین اون روز؟
+باشه بابا اصلا برسون
وقتی رسیدیم ازش تشکر کردم و رفتم خونه

(فردا ساعت۴:۳۰)
بعد از کلاس و دانشگاه اومدم خونه و سریع لباسامو پوشیدم. میدونستم دیر میرسم
آقای کوک- بلخره اومدی
+ببخشید فقط من دیر اومدم؟
همه: بله
+خوب حالا چیکار کنیم؟
یکی از کارکنا: بریم تونل وحشت؟
+من میترسم
کوک: خوب اومدیم بترسیم دیگه
با زور همه منم رفتم. واقعا قیافشم ترسناک بود. واردش شدیم.
صدای جیغ میومد. صدای وحشت، ترس و واقعا ترسناک بود. همینجوری داشت ترسناک تر میشد تا اینکه یک نفر با یک نقاب وحشتناک و چاقو تو دستش پرید رو صورتم و من ترسو هم جیغم رفت هوا و ناخوداگاه کسی که کنارم بود رو بغل کردم.
باز دوباره اون بغل گرم و پر از آرامش. فهمیدم بغل کی هستم
-لیا شی نترس
+م..م..من گفتم میتر..سم
-عیب نداره ترس چیز خوبیه😜
و از بغل پر از مهربونیش که همیشه حسرتشو داشتم بیرون اومدم اما دستام و پاهام میلرزیدن و متوجه این موضوع شد و منو به خودش چسبوند و دستمو گرفت
از تونل وحشت که بیرون اومدیم. خدااا اخه من چجوری تو صورتش نگاه کنم؟ این چه غلطی بود کردم؟؟! چرا بغلش کردم؟!!!!!!
-خوبین خانم کیم؟
+ا..اره
-بیاین یکم بشینیم
بلخره اون تفریح مسخره تموم شد و اومدم خونه.
+سلام بابا
-سلام چطور بود؟
وانمود کردم خوش گذشت
+بهتر از این نمیشد
-خوشحالم . راستی لیا
+بله
-میدونی که هفته بعد جشن تولدته
+بله میدونم
-به نظرم رئیستم دعوت کن بیاد
+چی؟
-دعوتش کن
+ نه من اون از خود راضی رو دعوت نمیکنم
-چرا میکنی چون من میگم
+ولی..
-کی بهش میگی؟ فردا خوبه؟ فردا بگو
+اما..
-یادت نره
+اوک

(فردا صبح)
رفتم تو دفترم و داشتم فکر میکردم چجوری اون ادم مغرورو دعوت کنم. بیخیال یه جوری بهش میگم دیگه
راه افتادم سمت دفترش و در زدم
-بیا تو
+سلام
_سلام بله
+خوب راستش من... هفته بعد تولدمه
-کادو میخوای؟
+نخیر میگم توام دعوتی
-اهان باشه
+میای؟
-نمیدونم شاید بیام
+باشه
رفتم خونه و یه دوش گرفتم و موهامو بستم
دیدگاه ها (۱)

رویای من p⁵

رویای منp⁶

لایک این پست برسه به ۲۵ عکس خودمو میزارم 😁

سناریو ✨

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط